معنی کج نظری - جستجوی لغت در جدول جو
کج نظری
(کَ نَ ظَ)
حالت و کیفیت کج نظر
ادامه...
حالت و کیفیت کج نظر
لغت نامه دهخدا
کج نظری
حالت و کیفیت کج نظر
ادامه...
حالت و کیفیت کج نظر
تصویر کج نظری
فرهنگ لغت هوشیار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر کم نظیر
کم نظیر
آنکه یا آنچه مثل و مانندش کم پیدا شود
ادامه...
آنکه یا آنچه مثل و مانندش کم پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
کج سری
(کَ سَ)
حالت کج سر. سوء سلوک. بدسری. بدرفتاری. (یادداشت مؤلف) : بنای کج سری را با شوهر خود گذاشت. (از یادداشت مؤلف)
ادامه...
حالت کج سر. سوء سلوک. بدسری. بدرفتاری. (یادداشت مؤلف) : بنای کج سری را با شوهر خود گذاشت. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کندنظری
(کُ نَ ظَ)
کندبصری. کندچشمی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کندنظر شود
ادامه...
کندبصری. کندچشمی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کندنظر شود
لغت نامه دهخدا
کج نظر
(کَ نَ ظَ)
آنکه نظرش کج باشد. کج بین. بدنگاه. (ناظم الاطباء) ، حسود و رشکین و بدخواه. (ناظم الاطباء)
ادامه...
آنکه نظرش کج باشد. کج بین. بدنگاه. (ناظم الاطباء) ، حسود و رشکین و بدخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کج فکری
(کَ فِ)
عمل کج فکر. کجرایی. رجوع به کجرایی شود
ادامه...
عمل کج فکر. کجرایی. رجوع به کجرایی شود
لغت نامه دهخدا
بی نظری
(نَ ظَ)
بی طمعی. بی چشمداشتی
ادامه...
بی طمعی. بی چشمداشتی
لغت نامه دهخدا
تصویر کند نظری
کند نظری
کند بصری کند چشمی
ادامه...
کند بصری کند چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر کم نظیر
کم نظیر
کم مانند
ادامه...
کم مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بد نظری
بد نظری
نگاهبد بد نگریستن نظر از روی شهوت، بد شکلی بد منظری
ادامه...
نگاهبد بد نگریستن نظر از روی شهوت، بد شکلی بد منظری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر کج نظر
کج نظر
آنکه نظرش کج باشد کج بین
ادامه...
آنکه نظرش کج باشد کج بین
فرهنگ لغت هوشیار
کم نظیری
کم مانندی کم مثلی 0، بی مانندی بی مثلی 0 کم مانندی کم مثلی 0، بی مانندی بی مثلی
ادامه...
کم مانندی کم مثلی 0، بی مانندی بی مثلی 0 کم مانندی کم مثلی 0، بی مانندی بی مثلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر کم نظیر
کم نظیر
((کَ. نَ))
بی مانند، بی مثل
ادامه...
بی مانند، بی مثل
فرهنگ فارسی معین
تصویر کم نظیر
کم نظیر
کم مانند، بی مانند
ادامه...
کم مانند، بی مانند
فرهنگ واژه فارسی سره
کج نظر
احول، کج بین، کج چشم، کژبین، لوچ
ادامه...
احول، کج بین، کج چشم، کژبین، لوچ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کم نظیر
طرفه، نادر، کم مثل، کم مانند 3، بی مثل، بی مانند،
ادامه...
طرفه، نادر، کم مثل، کم مانند 3، بی مثل، بی مانند،
فرهنگ واژه مترادف متضاد